نی نی مردادی من

دلتنگی

سلام عزیزز دل مامان ............خوبی پسر قشنگم میدونم مامان بدی هستم و دیر به دیر میام وبلاگت اما بخدا وقت نمیکنم داریم یواش یواش خرید میکنیم برات تا برای اومدنت آماده باشیم شنبه ی همین هفته رفتیم سونو گرافی با بابایی و دوباره دیدیمت آقا پسرمون واسه خودش خواب بود و نمیدونست من و بابایی چقدر مشتاق دیدنشیم دستت زیر چشمت بود و به پهلو خوابیده بودی پسر قشنگم آقای دکتر به زور تونست ببینه شما جنسیتت چیه چون ما واسه اطمینان بهش نگفتیم میدونیم تو آقا پسری تکونای قشنگتو دیگه حس میکنم دیشب بابایی دید چطوری به شکمم فشار میاری راستی عزیز و خاله جون احتمالا فردا میان تهران تا هم پیش من باشن و هم بریم برای شما خرید پسرم برا مام...
10 ارديبهشت 1393

جنسیت ..........

سلام عزیزم ..............دیروز روز خوبی بود 18 اسفند ...........با بابایی رفتیم سونوگرافی و فهمیدیم نینی قشنگمون جنسیتش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ساعت 9:45 بود که رفتم تو اتاق و آقای دکتر شروع کرد به اینکه ببینه وضعیتت خوبه؟که بعد از اینکه فهمیدم سلامتی.........پرسیدم جنسیت نینی چیه ..........آقای دکتر گفتن پســـــــــــــر.......... ومن خیلی خوشحال شدم و اومدم بیرون و به بابایی گفتیم اونم خوشحال شد ............... قربون پسر مردادیم بشم ایشالا که این 4 ماه به سلامتی و خوشی برامون بگذره و من روی ماهتو ببینم در ضمن پسرم تو خیلی شیطون شدی و ماشالا همش تکون میخوری ایشالا قربونت بشم من بعدشم رفتیم خونه دایی حمید و شب برگشتیم ...
19 اسفند 1392

دلم گرفته

سلام عزیزترینم تنها امیدمی ...........میدونی که چقدر دوست دارم و به خاطر تو دارم زندگی میکنم دیروز روز بدی بود مامانی خیلی ......راستشو بخوای این چند رو ز دلم گرفته نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اما میدونم ولی نمیدونم چطور بگم ؟این چند روز همش به فکر تو ام .......اینکه تو دخملی یا پسمل؟ میدونی هر چی باشی مامانی عاشقته ولی اطرافیانم زیادی حرف میزنن همش میپرسن نینی چیه و کاش این باشه و کاش اون منم نگرانم برای بعدا میدونم خدا و تو از دستم ناراحتید اما چراشو نمیدونم چرا اینقد حساس شدم و همش به این قضیه فکر میکنم شنبه سعی میکنم برم دکتر و برام سونو بنویسه و بعدشم صورت ماهتو ببینم عشقم برام دعا کن تو خیلی پاکی ................
14 اسفند 1392

هدیه خدا

سلام عشقم من این وبلاگ رو برای تو و به عشق تو درست میکنم مامانی ............ایشالا که به سلامت بیای بغلم و زندگی مارو شیرین تر از قبل کنی میدونم دیر اومدم اما نشد زودتر بیام من و بابایی روز 16 آذر بود که فهمیدیم خدا به ما یه هدیه داده و اون هدیه خیلی ارزشمنده برامون وروز 14 دی صدای قشنگ قلبت رو در هشت هفتگی و دو روزت شنیدم وای که اون روز خیلی برام لذت بخش بودبا خاله جون رفتیم سونو چون بابایی تهران بود و منم شهرستان بودم ......... و یک ماه همش حالت تهوع داشتم و نمیتونستم چیزی بخورم و نگران تو بودم که نکنه کنجدم اذیت شه اما روز 21 بهمن با بابایی رفتیم سونوی ntو همه یاعضای بدنت رو دیدم وای قربون اون تکون خوردنات برم مامان که اینقدر ور...
7 اسفند 1392
1